سپتامبر 27, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید یعقوب دوبار از خونه اومد بیرون و به بالا نگاه کرد ولی من اونجا نبودم رفته بودم پایین و از لای در منتظر رفتن اون بودم …. نیم ساعتی طول کشید تا یعقوب …
ادامه نوشته »
سپتامبر 27, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید ما همه به جز بابا چهار روز خونه ی خاله موندیم می ترسیدم برم خونه و مهبد دنبالم اومده باشه و بچه ها رو ازم بگیره … می خواستم برم ولی آنا و …
ادامه نوشته »
سپتامبر 27, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید پیش قاضی به گریه افتادم التماس کردم و گفتم : تو رو خدا کمک کن آقای قاضی بچه تا هفت سالگی باید پیش مادرش باشه تازه مونس اصلا دختر خود منه مال اون …
ادامه نوشته »
سپتامبر 26, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید حالا بر خلاف هر روز دلم می خواست زود تر از خونه بره بیرون اون روز ناهار خورد و یکم دراز کشید و از خواب که بیدار شد ازم پرسید عشقم تو جایی …
ادامه نوشته »
سپتامبر 26, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید مهبد اومد منو برد دکتر ..اون می گفت تا حالا ندیدم زنی بعد از نه ماه شیر دادن این طوری بشه …. دارو و ماساژ و کمپرس آب داغ هم فایده ای نداشت …
ادامه نوشته »
سپتامبر 26, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید تا روزی که مهبد خبر داد و گفت : ساعت سه میرسم ایران و میام خونه ..تو چیزی نمی خوای سر راه بگیرم ؟ گفتم : نه تو خسته ای همه چیز هست …
ادامه نوشته »
سپتامبر 25, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید ظرف دو ساعت چهار, پنج جعبه ی بزرگ انواع متر رو آوردن خونه ی ما و مهبد در سوئیت رو از بیرون باز کرد و بردن اونجا .. من حدس می زدنم می …
ادامه نوشته »
سپتامبر 25, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید گفتم : نه ,نه ..اشکالی نداره .. گفت :تو دخالت نکن باید یاد بگیره که مودب باشه .. امیر حسین چشم هاش پر از اشک شده بود و دستش روی صورتش بود ..بدون …
ادامه نوشته »
سپتامبر 25, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید به محض اینکه دستش شل شد خودمو کشیدم کنار و رفتم سوار آسانسور شدم و رفتم بالا …. مونس پرید بغلم ..من باید طبق معمول مدتی تو بغلم می گرفتمش بعد به کارم …
ادامه نوشته »
سپتامبر 24, 2018
رمان آنجلینا
رمان انجلینا نوشته ناهید گلکار جهت مشاهده به ترتیب رمان آنجلینا نوشته ناهید گلکار اینجا کلیک کنید گفتم آره مگه چیه ؟ دست لرزونشو کرد لای موهاشو ..آب دهنوش قورت داد و گفت : هیچی …ولی اونا که دبی هستن و مهبد میگه تا حالا ایران نیومدن پس تو چطوری …
ادامه نوشته »